تو همه آن چیزهایی هستی که «همیشه می خواسته ام / هرگز نمیخواسته ام» باشم. [ والد خودشیفته ]
اول.
اینکه آدم بـه پسـر یـا دخـتـرش مباهات کند یک چیز است، اینکه عاریتی و از طریق آنها دنبال ارضای خودپنداره خودبزرگ بینش باشد چیز دیگری است. بی عیب پنداشتن بچه ها لطمه بزرگی نیز به آنان وارد میکند.
دوم.
از آن جا که والدین خودشیفته از فرزندانشان سواستفاده می کنند تا خودپنداره خودشان را ارضا کنند، این بچه ها نمی توانند عزت نفس اصیلی برای خود بسازند. میراث روان شناختی عمده ای که برای چنین بچه هایی باقی می ماند، یک والد کمال گرای درونی شده و تحقیر کننده ی [ هر چیز معمولی ] است. وقتی پدر و مادر هرچیزی کمتر از بالاترین عملکرد را خوار و حقیر بشمرند، به احتمال قوی فرزندانشان با احساس تنفر از [ صرفا انسان بودن ] بزرگ می شوند. با احساس حقارت بابت محدودیت هایشان و آکنده از احساس شرم و گناه.
سوم.
پدر و مادرهایی که فرزندانشان نیابتا خودشیفتگی آن ها را ارضا کند بیشتر وقت ها بچه هایشان را می پرستند. اما اگر او آنان را ناامید کند یا بکوشد هویتی مستقل برای خود پدید آورد. والد خودشیفته چه بسا پرخاشگرانه و غالبا با سنگ دلی تمام، به او حمله کنند. چنین والدینی عزت نفس خود را با هزینه کردن از بچه تقویت می کنند. بچه ممکن است تا آخر عمر از لحاظ احساسی فلج شود، چون احساس شرم و بیزاری از خود در حدی کشنده بر او تحمیل شده است.
این نوشته ترجمهای ست از The Narcissist you know defending نوشتهی joseph burgo